عزیزترینم امروز که 28 اردیبهشت ماه هستش تو در هفته پانزدهم هستی ساعت 3:10 صبح یه حس جدیدی رو تجربه کردم.
یه حس عجیب و مرموز ...
حس شیرینی بود ، مثل قلقلک.
متوجه شدم که تو تکون خوردی
بابا رو بیدار کردم و بهش گفتم و کلی خوشحال شد.
کلی هم قربون صدقه تو رفت.
عزیزم خیلی دلم میخواد یه بار دیگه برم سونو و اون صورت زیبات رو ببینم.
باورت میشه از آخرین باری که رفتم سونو چقدر دلم میخواد همش برم سونو و تو رو ببینم؟
فردا 29 اردیبهشت ماهه.
هفتمین سالی هست که بابا جون ( پدر من ) به رحمت خدا رفته.
مطمئنم که پدرم داره تو رو میبینه و کلی باهات بازی میکنه.
میدونم که اونم از اومدن تو مثل همه ما خوشحاله.
فردا قراره بریم مرحله دوم آزمایش غربالگری رو انجام بدیم.
انشاالله که این هم جوابش سالم باشه کوچولوی من.
خیلی دوستت داریم و برای دیدنت لحظه شماری میکنیم.
امیدوارم سالم و صالح و اهل و زیبا و باهوش باشی عزیزم.
فرشته کوچولوی مامان و بابا به دستای خدای مهربون میسپارمت.