ترمه

ترمه جان تا این لحظه 10 سال و 2 ماه و 27 روز تو دل مامانشه

اولین تجربه زیبای من

عزیزترینم امروز که 28 اردیبهشت ماه هستش تو در هفته پانزدهم هستی ساعت 3:10 صبح یه حس جدیدی رو تجربه کردم.

یه حس عجیب و مرموز ...

حس شیرینی بود ، مثل قلقلک.

متوجه شدم که تو تکون خوردی

بابا رو بیدار کردم و بهش گفتم و کلی خوشحال شد.

کلی هم قربون صدقه تو رفت.

عزیزم خیلی دلم میخواد یه بار دیگه برم سونو و اون صورت زیبات رو ببینم.

باورت میشه از آخرین باری که رفتم سونو چقدر دلم میخواد همش برم سونو و تو رو ببینم؟

فردا 29 اردیبهشت ماهه.

هفتمین سالی هست که بابا جون ( پدر من ) به رحمت خدا رفته.

مطمئنم که پدرم داره تو رو میبینه و کلی باهات بازی میکنه.

میدونم که اونم از اومدن تو مثل همه ما خوشحاله.

فردا قراره بریم مرحله دوم آزمایش غربالگری رو انجام بدیم.

انشاالله که این هم جوابش سالم باشه کوچولوی من.

خیلی دوستت داریم و برای دیدنت لحظه شماری میکنیم.

امیدوارم سالم و صالح و اهل و زیبا و باهوش باشی عزیزم.دست نماز شکلک

فرشته کوچولوی مامان و بابا به دستای خدای مهربون میسپارمت. _*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|̲̲̲͡͡͡ ̲▫̲͡ ̲̲̲͡͡π̲̲͡͡ ̲̲͡▫̲̲͡͡ ̲|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرمتحرک شباهنگ www.shabahang20.blogfa.com _*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|̲̲̲͡͡͡ ̲▫̲͡ ̲̲̲͡͡π̲̲͡͡ ̲̲͡▫̲̲͡͡ ̲|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_


تاریخ : 28 اردیبهشت 1393 - 16:24 | توسط : مامان ترمه | بازدید : 850 | موضوع : وبلاگ | 15 نظر

پدر ....

پدر جان ، نگاه مهربان و صدای دلنشینت همیشه مرحم دل من در این غربت است ،

بدان که برای من بهترینی. روز پدر مبارک باد . . .



بابایی درسته که هنوز نیومدم ولی خوب میبینم و حس میکنم که چقدر برامون زحمت میکشی

خیلی دوستت دارم بابا جونم


تاریخ : 22 اردیبهشت 1393 - 23:02 | توسط : مامان ترمه | بازدید : 2453 | موضوع : وبلاگ | 4 نظر

آغاز هفته سیزدهم

عزیزترینم در تاریخ 13 اردیبهشت سال 93 من و بابایی مرخصی گرفتیم و رفتیم برای انجام سونوی NT و اولین آزمایش غربالگری.

به حساب سونوهای قبلی تو 11 هفته و 7 روز باید میبودی ولی از اونجایی که این سونو دقیق ترین سن تو رو نشون میداد دکتر گفت 12 هفته و شش روزته.

عزیزم هزار ماشاالله وقتی من و بابا دیدیمت کلی بزرگ شده بودی.

قشنگ میتونستیم تشخیص بدیم دونه دونه انگشت هات رو.

اولش که خواب بودی دلبندم.بعدش که بیدار شدی شروع کردی به تکون دادن پاهات و یه جا هم داشتی شصتت رو میمکیدی و یه دست دیگه رو هم برده بودی بالای سرت.

وای که من و بابایی قند تو دلمون آب شد.

عزیزم خیلی کوچولو بودی ولی کاملاً دیگه شکل گرفته بودی.

هزار ماشاالله به عزیزترینم.

عشق مامان و بابا یه جا هم بعد بیدار شدن شروع کردی به مشت زدن که آقای دکتر گفت چرا داری بوکس میزنی جوجو.

من و بابا هم کلی خندیدیم و خدا رو به خاطر داشتن فرشته کوچولویی مثل تو شکر گفتیم.

عسلم ازت میخوام که برای همه دعا کنی.دوست دارم فرزند سالم و صالحی باشی.

میخوام با تمام وجودم بهت افتخار کنم.

یه دونه من دکتر حدس میزنه که تو دختر باشی.

بابایی هم که از الان داره شعر میخونه واسه خودش و میگه دخترم رو به همه کس نمیدم.

خلاصه عزیزم برای من و بابا مهمتر از جنسیت تو سالم بودن و صالح بودن تو هستش.

برای همه دوستای مهربون مامان که تو نی نی پیج باهاشون آشنا شده و آرزوی مامان شدن دارن دعا کن.

برای همه مریض ها و کسانی که تو بیمارستان هستند دعا کن.

برای همه مامانهایی که نی نی تو راه دارن دعا کن که نی نی هاشون سالم بیاد تو بغلشون.

خیلی دوستت داریم و منتظر اومدنت هستیم فرشته کوچولوی مامان و بابا.Engel mini bilder


تاریخ : 22 اردیبهشت 1393 - 22:12 | توسط : مامان ترمه | بازدید : 2056 | موضوع : وبلاگ | 3 نظر

هفته 11

عزیزترینم الان تو هفته یازدهم هستی.

یه جا خوندم که الان تو شروع کردی به حرکت کردن ولی حرکت کردن تو رو من حس نمیکنم اما اگه من کاری بکنم تو به راحتی حسش میکنی.

الهی قربونت برم عزیز دلم.

بابا رفته ماموریت و همش از اونجا حال تو رو میپرسه.

میدونم بزرگ شدی کنجد مامان و بابا ولی دیگه ما تو رو کنجد صدا میکنیم تا وقتی جنسیتت معلوم بشه و اونوقته که با اسمت صدات میکنیم.

مادرجون (مامان بابا) رفته برات دو تیکه لباس خریده ولی به بابایی گفته که به من نگه و از اونجایی که بابایی برای اومدنت خیلی ذوق داره و لحظه شماری میکنی سریعاً به من گفت که زودتر سوپرایز بشم.

فرشته کوچولوی ما دکتر گفته 25 آبان به دنیا میای.

زمان برام دیر میگذره.طاقت ندارم 6 ماه منتظر بمونم.

دوست دارم زودتر بغلت بگیرم و ببوسمت.

سه روزه که داری شیطونی میکنی .هرچی میخورم دوست نداری.همه رو پس میزنی.

پنجشنبه میخوایم با بابا سه تایی بریم پیش خانوم دکتر مهربونت.

فکر میکنم برای 13 هفتگیت سونوی NTبنویسه.

عزیزم الان که بابا ماموریته و من اومدم خونه مامانی(مامان مامان)وقتی از سر کار بر میگشتیم خونه مامانی تو رو نوازش میکرد و باهات حرف میزد.عزیزترینم تو نوه آخر خانواده ای.همه عاشق تو هستند و برای دیدنت لحظه شماری میکنن.

از خدای بزرگ و مهربون میخوام که سالم و صالح و اهل بیای تو بغل من و بابا.

امروز بابا بعد از 4 روز ماموریت میاد و میریم خونه خودمون.دیگه مهمونی خونه مامانی بسه دیگه.البته تا پنجشنبه چون دوباره پنجشنبه میریم مهمونی خونه مامانی.


تاریخ : 02 اردیبهشت 1393 - 16:14 | توسط : مامان ترمه | بازدید : 1078 | موضوع : وبلاگ | 8 نظر



مشاوره، آموزش، طراحی و ساخت فروشگاه اینترنتی