عزیزترینم الان تو هفته یازدهم هستی.
یه جا خوندم که الان تو شروع کردی به حرکت کردن ولی حرکت کردن تو رو من حس نمیکنم اما اگه من کاری بکنم تو به راحتی حسش میکنی.
الهی قربونت برم عزیز دلم.
بابا رفته ماموریت و همش از اونجا حال تو رو میپرسه.
میدونم بزرگ شدی کنجد مامان و بابا ولی دیگه ما تو رو کنجد صدا میکنیم تا وقتی جنسیتت معلوم بشه و اونوقته که با اسمت صدات میکنیم.
مادرجون (مامان بابا) رفته برات دو تیکه لباس خریده ولی به بابایی گفته که به من نگه و از اونجایی که بابایی برای اومدنت خیلی ذوق داره و لحظه شماری میکنی سریعاً به من گفت که زودتر سوپرایز بشم.
فرشته کوچولوی ما دکتر گفته 25 آبان به دنیا میای.
زمان برام دیر میگذره.طاقت ندارم 6 ماه منتظر بمونم.
دوست دارم زودتر بغلت بگیرم و ببوسمت.
سه روزه که داری شیطونی میکنی .هرچی میخورم دوست نداری.همه رو پس میزنی.
پنجشنبه میخوایم با بابا سه تایی بریم پیش خانوم دکتر مهربونت.
فکر میکنم برای 13 هفتگیت سونوی NTبنویسه.
عزیزم الان که بابا ماموریته و من اومدم خونه مامانی(مامان مامان)وقتی از سر کار بر میگشتیم خونه مامانی تو رو نوازش میکرد و باهات حرف میزد.عزیزترینم تو نوه آخر خانواده ای.همه عاشق تو هستند و برای دیدنت لحظه شماری میکنن.
از خدای بزرگ و مهربون میخوام که سالم و صالح و اهل بیای تو بغل من و بابا.
امروز بابا بعد از 4 روز ماموریت میاد و میریم خونه خودمون.دیگه مهمونی خونه مامانی بسه دیگه.البته تا پنجشنبه چون دوباره پنجشنبه میریم مهمونی خونه مامانی.