امروز یه دفعه به سر من و بابایی زد که بریم سونو و به کسی چیزی نگیم.آخه سه هفته از آخرین باری که نی نی خوشکلم رو دیده بودیم میگذشت.
تو این سه هفته خیلی دلم برات تنگ شد.همش لحظه شماری میکردیم تا بریم و ببینیمت.
با بابا رفتیم سونو گرافی.ساعت 9:30 توبت گرفتیم و ساعت 11:10 دقیقه نوبتمون شد.
خانم منشی پرسید سونوی چی میخواین؟
ما هم گفتیم بررسی وضعیت جنین.
دکتر دوباره تو رو نشونمون داد و کلی ذوق کردیم.من گفتم حالا که اومدیم جنسیتش رو هم لطفاً بهمون بگین.
دکتر کمی مکث کرد و گفت شبیه پسره ولی وقتی دقیق تر شد گفت که شما یه دخمل تو راه دارین.
من و بابایی کلی ذوق کردیم.
بابا که داشت از خوشحالی میلرزید.
مثلاً به منم گفته بود براش فرقی نمیکنه جنسیتت چی باشه.
منم داشتم پر میکشیدم تو آسمونها.
گفتم دکتر صد در صد درسته؟
گفت بله خانوم شک نکن.
بعدش زنگ زدیم به مامانی ها گفتیم.
دختر عمه تو که وقتی فهمید تو دخملی فقط جیغ میکشید.
همه خوشحال شدن.عمه جون و مامانی ها و خاله ها و خلاصه همه.
بله دوستای خوبمون، عضو جدید خانواده ما ترمه خانوم رو بهتون معرفی میکنم.
دیگه نی نی ما اسم دار شده و به جای کنجد باید ترمه خانوم صداش کنیم.
ترمه خانوم ما امروز پانزده هفته و شش روزش هست و فردا وارد ماه پنجم میشه.
الهی قربون حرکت هات و نفس کشیدن هات برم من.
ترمه ی نازم امروز نفس کشیدنت رو دیدم و اینکه داشتی پاهات رو باز و بسته میکردی.
عسلم رو شکمت خوابیده بودی.خیلی به خاطر داشتنت خدا رو شکر میکنیم.هم من هم بابایی.
بابایی امروز میگفت از خوشحالی تمام تنم داره میلرزه و نمیتونم کار کنم.
فقط این رو بهت بگم که باورم نمیشه تو فرشته کوچولو تو شکم منی.
هر وقت که میبینمت بیشتر به قدرت خدا پی میبرم.
خدایا شکرت به خاطر همه لطف و مهربونیت.